=)

ساخت وبلاگ
آسيمه سر رسيدي از غربت بيابان
دلخسته ديدمت در آوار خيس باران

وا مانده در تبي گنگ ناگه به من رسيدي
من خود شکسته از خود در فصل نا اميدي

در برکهء دو چشمت نه گريه و نه خنده
گم کرده راه شب را سرگشته چون پرنده

من ره به خلوت عشق هر گز نبرده بودم
پيدا نميشدي تو شايد که مرده بودم
 
من با تو خو گرفتم از خنده ات شکفتم
چشم تو شاعرم بود تا اين ترانه گفتم

در خلوت سرايم يک باره پر کشيدي
آن گاه اي پرنده بار دگر پريدي

شعر :‌اکبر آزاد

 

 این شعرو فرستاد، عکسمو که استوری کردم گفت میخواستم این شعرو با این عکست بذارم، گفتم شاید زشت باشه!

چقدر خوبه... 

دوستای فوق العاده داشتن و خوب بودنو تمرین کردن کنارشون.. 

کیبردفن...
ما را در سایت کیبردفن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbidel74a بازدید : 99 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 6:58