کیبردفن

متن مرتبط با «دخترکره ای» در سایت کیبردفن نوشته شده است

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد...

  • احساس میکنم وبلاگم دیگه اون گوشه ی دنجی نیست که برام بودهشاید دلیلش اینه که به آدمایی فکر میکنم که آدرسشو دارن و ممکنه هر از گاهی به دنیایی سر بزنن که عریان ترین افکار و احساسات من رو میشه توش دید و خوند... و حالا دیگه چند نفر ازون آدما محرمن به دنیای درون من؟ باید رفتیه جایی که هیچکس نیستعمر این آدرس برمیگرده به نه ده سال پیشو جزئی از هویت من شدهاما رهاش میکنم در همین نقطه تمام. , ...ادامه مطلب

  • روزای شلوغی که عمیق و عجیب احساس تنهایی میکنم

  • هنوز نفهمیدم فایده ی آدما و زندگی جمعی چیههیچوقت قانع نشدم که وجود آدما برای زندگی ضروریهچیزی که ضروریه وجود کسیه که تو رو حتی از خودت هم جدا کنه که دیگه خودت هم نباشیاون وقت با اون آدم از یک تبدیل به دو یا چند نمیشی، از یک تبدیل به صفر میشی... جز این هر بودنی و هر جمعی و هر اجتماعی، ارزش زندگی کردن نداره، نباید باهاشون جمع بسته شد، فقط باید گذر کرد، از کنارشون یا از بین ن.... , ...ادامه مطلب

  • این بنده چه داند که چه میباید جست....

  • یه روزی, یهو میبینی دیگه اون آدم قبلی نیستی و زندگیت دیگه اون زندگی قبلی نیست! میبینی این زندگی جدید و این آدم جدید دوست داشتنی تر و راضی کننده تره فکر میکنی چی باعث این تغییر شد و جواب این سوال مبهوتت میکنه!  همون چیزی که باعث گریه هات و غصه های اون موقعت بود!   , ...ادامه مطلب

  • گل هایی که خشکشان کرده بود تا زیباییشان باقی بماند را له کرد و گفت، این خاک های بی ارزش را, همان بهت

  • از یکی دو نفر شنیدم که دوستی های غیر واقعی همون بهتر که تموم بشن یا دوست های غیر واقعی و بد همون بهتر که برن! و من تعجب میکنم! چطور میتونن چشمشونو به این راحتی به روی همه ی خوبی های آدمها ببندند؟ چطور, ...ادامه مطلب

  • دارم بزرگ میشم و این زیباست!

  • به همسر شاگردم که باهام تماس گرفته بود تا در مورد کلاسای خانم حداقل چهل سالش باهام صحبت کنم گفتم من درین مورد با خود خانومتون صحبت میکنم و ازین بابت خوشحالم!  مردی که فکر میکنه به هر دلیلی باید بر همه جنبه های زندگی همسرش نظارت داشته باشه و همه چیز رو کنترل بکنه، از جمله روند کلاس خصوصی های همسرش رو، اونم در شرایطی که این خانم خودش شاغله و احتمالا داره از جیب خودش هزینه ی کلاساشو میده از نظر من اونقدر ها هم قابل احترام نیست و من از صحبت کردن باهاش امتناع کردم و حالا خوشحالم!   , ...ادامه مطلب

  • رها شو ای همه نور!

  • ندانم کجا می کشانی مرا سوی آسمان، یا به خاموش خاک نِیم در هراس از تو ای ناگزیر ندانم کجا می کشانی مرا... ندانم کجا، لیک دانم یقین کزین تنگنا می رهانی مرا... ندانم کجا می کشانی مرا ندانم کجا می کشانی م, ...ادامه مطلب

  • ما باختیم اما باید قبول کرد، شکست ما انکار عشق نیست....

  • » نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید. Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خیری ندیده ایم ازین اختیار ها. (؟!)

  •   اینقدر از دوست داشتن درسی که داشتم میخوندمش به وجد اومدم و سرمست شدم که دیگه نتونستم بخونمش! حالا یاد کنکور افتادم، که از سر ذوق دست و پامو گم کرده بودم نه از استرس!  خب شب کنکور راحت خوابیدم و صبحش خواستم یکم قرآن بخونم، یادمه قرآن رو باز کردم و تو اون صفحه آیه توکل بود! همیشه از خدا خواستم که من, ...ادامه مطلب

  • دل نانشینی این روزها

  • یه روزایی به خودت نگاه میکنی، میبینی دیگه اون آدم قبلی نیستی، احساسات ،قلبت، روحیاتت، عوض شده و با هر کلمه و جمله ای که میخوای بگی، صدایی از درون مانعت میشه که قبلا همیشه موقع دروغ گفتنت میشنیدیش!قول دادی به خودت که به دروغ دوست نداشته باشی ادما رو، پس در مقابل ابراز احساسات عزیزترین دوستانت، عزیزتر, ...ادامه مطلب

  • حرف هایی که حرفش را زده بودم!

  • میدونم که الان وقتشه، وقت نوشتن برات، حالا هر چقدر هم خسته، هر چقدر هم بی رمق.... ماجرا ازین قرار بود/هست که من خسته شدم از حصار های دور خودم!دلم میخواست خودم باشم، با همه عیب و نقص هام، با همه کامل نبودنم،  دلم میخواست همیشه خانم نباشم، گاهی چیپ باشم حتی و ساده بگیرم زندگی رو،  نمیدونم این توصیفات , ...ادامه مطلب

  • دختردایی جان

  • از وقتی رسید و تنها شدیم شروع کردیم به حرف زدن  یهو به خودم اومدم دیدم چقدر پرحرف شدم! کم پیش میاد آدم پرحرفی بشم، هر چند پتانسیلش رو خیلی خوب دارم  حرفام که تموم شد اون شروع کرد به حرف زدن، هم مشتاق شنیدن حرفاش بودم و هم حرفایی داشتم که دلم میخواست زود بهش بگمشون  زیاد حرف زدیم  و من همزمان با گوش , ...ادامه مطلب

  • کاشکی بد نشود آخر این قصه بد

  • نگرانم صنما نگرانم صنما سیر ز جانم نکنی نگرانم که فدای دگرانم نکنی......   »گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم :(   ,کاشکی بد نشود آخر این قصه بد,كاشكي بد نشود اخر اين قصه بد,کاشکی بد نشود آخر این قصه ی بد,كاشكي بد نشود اخر اين قصه ي بد ...ادامه مطلب

  • نکند رخنه کند در دل ایمانم شک.....

  • امشب داشتم از یه مرز با مهسا حرف میزدم از مرز نامرئی ای که دور من وجود داره آدمایی که دوسشون دارم و دوست داشتنی هستند اما اگه ازون مرز بگذرند دیگه دوسشون ندارم نه تنها دوسشون ندارم که نسبت بهشون یه حس بد پیدا میکنم و به سرعت دلم میخواد دور بشم ازشون اولش فکر میکردم یه مرز وجود داره که فقط یه عده معدودی ازش رد میشن و اگه کسی ازش رد شد ،دیگه رد شده و میتونه به من نزدیک بشه ،نزدک و نزدیک تر اما بعد دیدم من مثه یه دارتم،من وسط دارت و دورم لایه لایه خطه نسبت به نزدیک شدن یه عده خیلی زودتر از چیزی که طبیعی به نظر میرسه حساسیت نشون میدم و برای بعضیا ،با اینکه از م,نکند رخنه کند در دل ایمانم شک دانلود,نکند رخنه کند در دل ایمانم شک,نکند رخنه کند در دل ايمانم شک,نکند رخنه کند در دل ایمانم شک مهدی موسوی,شعر نکند رخنه کند در دل ایمانم شک,متن نکند رخنه کند در دل ایمانم شک,نكند رخنه كند در دل ايمانت شك,دانلود اهنگ نکند رخنه کند در دل ایمانم شک,متن اهنگ نکند رخنه کند در دل ایمانم شک ...ادامه مطلب

  • نگا کن واسه اینکه تو با منی،چجوری خدا رو بغل میکنم

  • خوشا به بخت بلندم که در کنار منی ِ تو هم قرار منی هم تو بی‌قــــرار منیگذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوزبیا ورق بزن این فصــــل را، بهـــــار منیبه روزهای جدایی دو حالت است فقطدر انتظار تـــــــوام یا در انتظـــار منی“خوش است خلوت اگر یار یار من باشد”خوش است چون که شب و روز در کنار منیبمان که عشق به حال من و تو غبطه خوردبمان که یار توام ، عشق کن که یار منیبمان که مثل غـــزل‌های عاشقانه‌ی منپر از لطافت محضی و گوشــــــوار منیمن “ابتهـــــاج”‌ترین شاعــــر زمان توام تو عاشقانه ترین شعـــــر روزگـــار منی    ,نگاه کن واسه تو قلبم ...ادامه مطلب

  • برای نگار

  • "امشب میتونم برات بنویسم" این جمله رو سر کلاس صبح امروزم نوشتم وقتی فکر میکردم فردا دیگه کلاس ندارم و میتونم با خیال راحت،ولو شم جلوی لپتاپ و مثه شبای پاییزیه دبیرستان،بنویسم چیزی که دلم میخواد بهت بگم اینه : بعد از کلاس همکلاسیم از کنارم رد شد و بهم گفت راضیه،کلاس بعدی تو مولتی میدیا برگزار میشه،به دوستاتم بگو و من با خودم گفتم :منکه دوستی ندارم! و حالا،از همون موقع این جمله مدام توی سرم تکرار میشه که "منکه دوستی ندارم" دیدی یه وقتایی آدم دلش به حال خودش مسوزه یه جورایی،احساس مظلومیت میکنه! وقتی اینو تو دلم گفتم احساس مظلومیت کردم! وقتی تاول انگشت پام,نگاره برای,عکس برای نگاره رویه,عکس برای نگاره,عکس برای نگاره نمایه,اشعاری برای نگار,عکس برای نگاره ی,دانلود نگاره برای فیس بوک ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها