دلم دف است نیستانا...

ساخت وبلاگ
دارم به سمت ارامش قدم بر میدارم...

به اون شبی که خواب پروازو دیدم فکر میکنم، نمیدونم چرا اما پژواک صدای استاد تو گوشمه، بی حرف و کلمه, فقط پژواک صدا....

من اون خوابو فقط برای استاد تعریف کردم چون قبلش داشتیم در مورد رهایی حرف میزدیم که من خوابیدم و خواب پروازو دیدم...

به عقب نگاه میکنم, به روزایی که نامه های چمرانو میخوندم و گریه میکردم, به شبایی که با نیایش های چمران گریه میکردم و عاشقش بودم, به انتخابایی که داشتم, به نقاط عطف زندگیم, نقاطی که منو رها کرد, به نقاطی که منو تکون داد, به مسیری که منو رسوند اینجا!

تو میدونی من چقدر میترسم.... چقدر میترسم که راهی که میرم درست نباشه, که از شکستن بتام پشیمون بشم یه روز, میشه بت پرست بود و آدم خوبی بود, میشه خداپرست بود اما خدارو در قالب و نماد بت پرستید, اما من دارم با ترس و ضعف بتامو میشکنم, تو میدونی چه راه خطرناکی دارم, تو میتونی و میبینی, من از خودم میترسم, از ذهن حیله گر خودم میترسم, من چیکار کنم اما با این همه ترس و ضعف ؟ اگه باور نداشتم که هر لحظه راهو نشونم میدی و دستمو میگیری, فلج شده بودم از ترس و ناتوانی و اگر راهنمایی ها و کمک هاتو ندیده بودم همیشه, حتی الانم باورشون نکرده بودم....

کیبردفن...
ما را در سایت کیبردفن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbidel74a بازدید : 80 تاريخ : شنبه 1 دی 1397 ساعت: 10:26