دیشب....

ساخت وبلاگ
ناراحتی دیشب ,م عجیب بود! امروز چند نفر حالمو پرسیدم و من میگفتم خوبم, باید کمی تنها باشم و با خودم کنار بیام...

پیام هایی که دریافت کردم رو دوست داشتم بارها بخونم(اگرچه اونهارو هم پاکشون کردم), آدمی که بعد از همه بحثا و دعواهایی که داشتیم بهم میگه مهم نیست چقدر بحث بینمون بوده, اگه بفهمم ناراحتی نمیذارم اینجوری بمونی....

پرسیدن این سوال ساده که بهتری؟ 

یا حتی این اجبار زیبا و شوخ که"ما اخر هفته میریم بیرون و تو هم میای, صداتم در نمیاد"

دیشب , به قدری عمیق ناراحت بودم که از گروهای تلگرام لیو دادن, چتامو با دوستام پاک کردم, اینستامو دی اکتیو کردم، حتی دوست داشتم این وبلاگ رو هم پاک کنم و این نوعی خودکشیه! 

صبح به خودم نگاه میکردم, چقدر شکننده و اسیب پذیر بودم، سعی میکردم هم مراقب خودم باشم و هم به کارای روزمرم برسم، چه دخترک مظلوم و بی پناهی درونم بغض کرده بود و یه گوشه کز کرده بود، کیفمو برداشتم, مثل همیشه با اعتماد به نفس و با انرژی از خونه رفتم بیرون و این دخترک درونم هنوز مثه دختری بود که کتک خورده و صداش در نیومده, مثه دختری که دست بهش بزنی پودر میشه و میریزه رو زمین...

اما باید عذرخواهی میکردم از آدمهایی که دیشب  ,بی هیچ حرفی ترکشون کرده بودم!

چقدر خودمو تنها گذاشتم که اینطور مظلوم و ضعیف و آسیب پذیر شده بود؟ 

من دوسش دارم, رنجیدناشو, شکستنشو, ناراحتیاشو, حتی عصبانیتشو, اما به اندازه ای که نیاز داشت بهش توجه کرده بودم؟ نمیدونم!

به هر حال سعی میکنم، مثه همیشه، اگه لازمه باهاش حرف بزنم یا بهش توجه کنم, کنارش بشینم و در فضای سکوتش سکوت کنم, 

مرگ اصلا بد نیست, مخصوصا مرگی که دیشب از نزدیک تجربش کردم, اما زندگی کردن هم آدابی داره که از مهم ترین هاش توجه به خویش و دوستی و صلح با خویش هست... 

 

پی نوشت: گلی نماینده خودت گل باش 

تورا بکار و شکوفا باش 

تورا بچین و تو را بو کن...

کیبردفن...
ما را در سایت کیبردفن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbidel74a بازدید : 81 تاريخ : شنبه 1 دی 1397 ساعت: 10:26