افغانستان

ساخت وبلاگ

اولین تجربه کاریم برمیگرده به 16 سالگیم، اونم تو یه محیط اداری، هفتو نیم صبح رفتن و دو و نیم ظهر برگشتن!

تو یه اداره یه اتاق داشتیم با چند تا پرینتر و دستگاه کپی و کامپیوتری که یه سری کارای خاص اون اداره رو که داداشم به صورت خصوصی به عهده گرفته بود رو انجام میدادیم! گاهی با یه همکار و گاهی حتی تنها اونجا رو اداره میکردم! تجربه فوق العاده ای بود، برخورد داشتن با آدم های مختلف، اقشار مختلف جامعه، ثروتمند و بی پول وروستایی و شهری و... واقعا تجربه خوب و شیرینی بود.

و اولین تجربه تدریسم هم برمیگرده به 18 سالگیم! همون ترم اول یه کلاس بزرگسالان داشتم، ترم هفت، همشون پسر، و تنها شاگردیم هم که ازم کوچیکتر بود 16 سالش بود، بقیشون تو رنج 22،23 و 24 بودن! شاید واقعا خوب از پس مدیریتش براومدم و نقطه عمیقی بود برای یاد گرفتن و تجربه کردن، اینقدر که دیگه حداقل توی تدریس از چیزی نترسونتم!

کارای دیگه ای که تجربه کردم ترجمست و نویسندگی برای مجله و کار جدی یا عادی توی انجمنای مختلفت.....

از 13 سالگی هم دیگه به صورت جدی شروع کردم به زبان یاد گرفتن و حرف زدن با آدمای مختلف کشورای مختلف، هم دلیلم بود و هم راه و روشم! خب این مساله هیچ جای دنیا شاید تجربه به حساب نیاد اما دنیای منو بزرگ میکرد آشنا شدن و سرک کشیدن تو دنیای آدمایی که فاصله زیادی داشت کشورشون و دنیاشون با من!

از همون 13 سالگی هم قسمت عمده ای از وقتم سر بحث کردن میگذشت، بحثای فلسفی و اعتقادی و ....، اون موقع یه دوست اینترنتی 22 ساله داشتم، یادمه یه بار بهم گفت دخترای همسن و سال تو الان دغدغشون رنگ لاکشونه و تو تو داری با من بحث فلسفی میکنی! این جمله خیلی بهم چسبید! شاید ساعت ها در مورد خیلی مسائل بحث میکردیم و گرچه اون آدمی بود که میشد به نوعی بهش گفت آئیست و بی دین، و من هم که خب ظاهرا تکلیفم معلومه و ما همیشه با هم مخالف بودیم، اما همیشه هم احترام خوبی بود بینمون نسبت به فهم و تفکر هم! مساله این بود که با وجود همه مخالف هم فکر کردنمون، به فکر کردن طرف مقابل به شدت احترام میزاشتیم!

خب میدونین، هر آدمی گاهی میشینه زندگیشو مرور میکنه و من توی این مرور به این نتیجه رسیدم که انگار خیلی بیشتر از یه دختر 21 ساله تجربه دارم!

اما اگه الان بهم بگین دوست داری توی ادامه زندگیت چه شغلی رو و چه شرایطی رو تجربه کنی، دوست داری تو چه کشوری زندگی کنی، شاید اگه بخوام رویایی جواب بدم و هیچ منطقی جز منطق دلم رو در نظر نگیرم، بگم دلم میخواد با همین سن کمم، برم افغانستان، اونجا یه زندگی مستقل رو تجربه کنم(میدونم خیلی خطرناکه و بی تس و بیپروا نیستم نسبت به این رویا) و یه کار مفید بکنم با نوشتن و روزنامه نگاری و خبرنگاری!

مترجمی شغلی هست که من بخاطرش زبان خوندنم، اما توی جوونی، با این همه انرژی، چطور میشه نشست پشت میز و به ترجمه راضی شد؟

من نمیدونم زندگی چطور پیش خواهد رفت و من و رویاهام چقدر عوض خواهیم شد و اگه حتی عوض نشدیم، چقدر فرصت رسیدن بهشون مهیا خواهد شد، اما به نظرم سفر به افغانستان هیچوقت از سر نمیفته!

 

کیبردفن...
ما را در سایت کیبردفن دنبال می کنید

برچسب : افغانستان, نویسنده : mbidel74a بازدید : 55 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:49