خیری ندیده ایم ازین اختیار ها. (؟!)

ساخت وبلاگ
 

اینقدر از دوست داشتن درسی که داشتم میخوندمش به وجد اومدم و سرمست شدم که دیگه نتونستم بخونمش! 

حالا یاد کنکور افتادم، که از سر ذوق دست و پامو گم کرده بودم نه از استرس! 

خب شب کنکور راحت خوابیدم و صبحش خواستم یکم قرآن بخونم، یادمه قرآن رو باز کردم و تو اون صفحه آیه توکل بود! همیشه از خدا خواستم که من رو از متوکلین قرار بده اما اون روز دغدغه من دیگه کنکور و آینده بعد از کنکور نبود، توی راه که داشتم میرفتم سمت دانشگاه به خودم میگفتم با این ایمان و اعتمادی که تو قلبت داری، دیگه هیچوقت بهش شک نکن، خب؟! 

من خودمو میشناختم، میدونستم باز یکم که اوضاع عادی بشه و حساسیت روزام از بین بره میشینم سر منطق و فلسفه بافی که اصلا کی گفته و از کجا معلوم و زیر سوال بردن همه باور های لحظه های سخت و حساسم! 

سر کنکور وقتی دفترچه رو باز کردم و سوالارو میخوندم دوست دارن جیغ بزنم از خوشحالی، خیلی آسون تر از چیزی بودند که من فکر میکردم، یه ریدینگ و دو تا مکالمه کنکور هم عین ریدینگ و مکالمات کتابای کلاس زبانم بود و ریدینگش رو حتی لازم نبود بخونم! 

اما من اینقدر هیجان زده بودم که همش سعی میکردم خودمو آروم کنم تا بتونم سوالا رو بخونم و جواب بدم! 

البته یادمه که سر جلسه که گفتم سوالات سادن همه میخواستم قورتم بدن و بعدش هم تو کانون از کامنتا فهمیدم اون سال کنکور سخت تر بوده از سالهای قبل! 

البته خب همه ذوقم با دیدن رتبم که شاید ده برابر چیزی بود که انتظار داشتم تبدیل شد به ده شب پشت سر هم عزا گرفتن،اما اگه نخوام باز الان منطقی فکر کنم که بابا حالا فاز بر ندار و همه اتفاقات فقط یه سری اتفاق بوده که نتایج طبیعی خودش رو هم در پی داشته، میتونم اسمش رو بزارم حکمت و قلبم رو آروم کنم که مهم نیست چی و چقدر مورد پسند تو، اگه خواست خداست یعنی بهترینه!

اما کاش خدا کمکمون کنه تا با ضعف ها و نادانی خودمون نعمت هاش رو تباه نکنیم و اتفاقاتی که بنا به رحمتش برامون روشن  مبارک قرار داده رو از مسیر رسیدن به سرنوشت نیکو منحرف نکنیم...

کیبردفن...
ما را در سایت کیبردفن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbidel74a بازدید : 130 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 17:07