1.ادبیات

ساخت وبلاگ

از وقتی بیدار شدم دارم به این فکر میکنم که من اولین نمره تکی که گرفت نمره هفت ادبیاتم بود و دومیش سه و نیم زبان، حالا من دانشجوی ادبیات انگلیسی ام.به ابعاد طنز قضیه فکر میکنم، به اینکه انتقام سختی گرفتم از این دوتا درس. به ابعاد روانیش و اینکه آدم تسلیم شدن نیستم و از همونجایی بلند میشم که زمین خوردم، به ابعاد منطقیش و هزار و یک دلیلی که برای انتخاب این رشته داشتم که باعث شد اصلا فکر نکنم چقدر برام سخته هر کدوم ازین دوتا درس، حالا دیگه ترکیبش که جای خود.

شب میرم بیرون و با هر قدم یه فکر میاد تو سرم، از اینکه علاقم دوباره به قرمز اومده سر جاش و انگار جز اتفاقات و شرایط جغرافیا هم رو روحیه تاثیر گذاره که رنگ مورد علاقمو عوض کرده و برگردونده به همون رنگی که تابستون دوست داشتم شروع میشه و کم کم میرسم به مرور نامه هایی که دیشب داشتم میخوندم، نامه هایی که به خدا نوشته بودم و به آدم های آینده زندگیم، به اینکه سه چهارسال پیش چه روحیاتی داشتم و چه آرزوهایی و الان،بعضی بلند پروازی های اون موقم چقدر کوچیک شدن برام.

من این رشته رو انتخاب کردم چون نمیخواستم مهندس بشم و پول درارم و خوشبخت باشم، دلم میخواست یه کاری بکنم، برای خودم، برای جامعم و برای دنیا، دلم میخواست ترجمه کنم، بنویسم، آگاه بشم و آگاه کنم، این رشته رو انتخاب کردم چون راه رسیدن به آرزوهام میدیدمش، راه قدم برداشتن به سمت از بین بردن و از بین رفتن مسائلی که اون موقع، شاید درد بود برام که مسیر زندگیم رو بر اون اساس انتخاب کردم.

نمیخوام وارد جزئیات آرزوهام و خواسته هام و دلایل انتخابم بشم که سالهاست حداقل ماهی یه بار مرورشون میکنم، مساله اینه که این مرور دیگه الان حالمو بد میکنه وقتی فکر میکنم گاهی نه تنها با اونی که هستی و اونی که میخواستی باشی فاصلست که بین آنچه بودی و آنچه هستی هم فاصله منفی وجود داره!

اما میخوام اینو بگم که ادبیات بر خلاف آنچه که در لحظه اول وارد ذهن اغلب افراد میشه نه اون اشعار عاشقانه و دلچسبی هست که هر روز بخشی از اوقات فراغت خیلی هامونو پر میکنه و نه اون رمان هایی که اکثر افراد نوجوونیشون رو باهاش گذرودند! ادبیات تکرار دنیاست به کمک لغات و از طریق ذهن های مختلف و به سبک های مختلف، ادبیات تکرار و تکرار و تکرار همه چیزهایی هست که بودنشون خارج از دنیای لغات کافی نبود، چیزهایی که ارزش نوشتن و به قالب کلمات درآمدن رو داشتند و یا این مساله براشون یک الزام بود و در این بین، وقتی پای رنج ها و دردهای مشترک بشر به میان میاد، دیگه بار مسولیت خواننده و نویسنده فراتر میره از پر کردن صفحات با جمله هایی که دلنشین باشند و پرکردن ساعات با خوندنشون.

به یاد شعر معروف شاملو میفتم،" نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد  مشترکم مرا فریاد کن مرا" و اینجاست که این ادعا برحق قلمداد میکنه که "ادبیات شاید نتواند دردی را درمان کند، اما میتواند کاری کند که همه به آن درد بیاندیشند!"


 این دردهای مشترک توسط نویسنده حس میشه و به همه جامعه هشدار داده میشه، به جامعه ای که دردی رو از یاد برده که هر چقدر دیرتر درمان بشه بیشتر شایع میشه، عفونت زخمی که اگه ترمیم نشه کشنده میشه .
اینجاست که مسولیت نویسنده انتقال به موقع این دردهاست و وظیفه خواننده،فریاد درد در مرحله اول و بعد، شاید پیدا کردن نقش و وظیفه خودش در جهت درمان این درد به نظر میرسه.

کیبردفن...
ما را در سایت کیبردفن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbidel74a بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 3:42